تو یادت نیست
اما من خوب به خاطر دارم
که برای داشتنت دلی را به دریا زدم
که از آب واهمه داشت
تو یادت نیست
اما من خوب به خاطر دارم
که برای داشتنت دلی را به دریا زدم
که از آب واهمه داشت
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی آب بر آذر زدن
عشق یعنی سوز نی ، آه شبان
عشق یعنی معنی رنگین کمان
عشق یعنی شاعری دل سوخته
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی یک تیمّم، یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی چون محمد پا به راه
عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه
عشق یعنی بیستون کندن به دست
عشق یعنی زاهد اما بُـت پرست
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی یک شقایق غرق خون
عشق یعنی درد و محنت در درون
عشق یعنی یک تبلور یک سرود
عشق یعنی یک سلام و یک درود
عشق یعنی لایق .... شدن
عشق یعنی با خدا همدم شدن
عشق یعنی جام لبریز از شراب
عشق یعنی تشنگی یعنی سراب
عشق یعنی لذت یک آرزو
عشق یعنی یک بلای ماند گار
عشق یعنی هدیه ای از آسمان
عشق یعنی یک صفای سازگار
از ماورای یک احساس قشنگ تپش های قلب تو را می شنوم
چه زیباست از پشت این نقاب هزار رنگ حس دلتنگی تو را بوئیدن
تو را می بینم و می جویم که همچون یک باران بهاری
بر دل پائیزی من می باری و سیراب
میکنی درختان دلم راکه بارور می شوند و شکوفه می دهنددر بهار دل
چه معصومانه است عشقی که تو دیده ای را فهمیدن
به ذهنم هم نمی امد که روزی می شوی هم حس تنهایی های من
من و تو از تراوش یک چشمه ایم.... چشمه ای پر از قطرات ناب تنهایی
همان حس مشترک...
چه سخت است وصف کسی که معناگر عشق است! مصداق آدمیت!
همان کسی که می شنود حرفایی که قلبش را می سوزاند و می بیند دردهایی که امانش را می برد.
ولی خود را به نشنیدن میزند، به ندیدن تا پنهان کند زخمهایی را که به خاطر مهربانیش بر جای مانده
و پنهان کند، دردهایی را که به خاطر شاد کردن دلی، در سینه اش پنهان مانده!
خدایا
خواستم بگویم تنهایم
اما نگاه خندانت ، مرا شرمگین کرد
چه کسی بهتر از تــو ؟!
که از یاد برد ، چیزی به نام ماندن هم وجود دارد!
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم : اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم…
گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا بزرگه، ایشالا که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا بزرگ نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گل مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم…
.
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
بعبارتی این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که شنیدم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن، خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
.
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر،
وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
.
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
گفتم: پس چی؟
.
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر،
گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم،
گفتن:نه،
گفتم: خارج چی؟
متن های عاشقانه و باز گفتند : نه!
خلاصه
.
مارفتنی هستیم وقتش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
برای آنان که یادشون رفته من رفتنی ام …
حرص می زنند و دیگران را می آزارند …
چقدر خوشحآل بود شیطآن…!
وقتی سیب رآ چیدم..!
گمآن میکرد فریب دآده است مرآ…!
نمی دآنست تو پرسیده بودی ..؟!
مرآ بیشتر دوس داری یآ ماندن در بهشت رآ ….
مردان هم قلب دارن…
فقط صدایش، یواش تر از صدای قلب یک زن است!
مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند!
شاید ندیده باشی؛
اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند!
هر وقت زن بودنت را میبینم؛
سینه ام را به جلو میدهم،صدایم را کلفت تر میکنم…
تا مبادا…
لرزش دست هایم را ببینی !
مرد که باشی …
دوست داری … از نگاه یک زن مرد باشی …!
نه بخاطر زورِ بازوها !
مثل تو دلتنگ میشوم …
ولی گریه نمیکنم!
بچه میشوم … بهانه میگیرم… تو این هارا خوب میدانی!
تمام آرزویم این است که سر روی پاهایت بگذارم،تا موهایم را نوازش کنی …
دوست دارم بدنت را بو کنم…عاشق بویِ موهایت هستم!
من بیشتر از تو به آغوش نیاز دارم …
چون وقت تنهاییم،خاطره ی تو مرا امیدوار میکند به همه ی دنیا!
تا برای خوشبختیت …
لبخندت …
آرامشت …
تلاش کنم!
من مرد بودنم را مدیون زن بودنت هستم!
فقط تو این هارو میفهمی …
با زن بودنت !
خودم بودم که می خواستم همه دنیای من باشی
ببین غرق توام اما هنوز می ترسی تنها شی
::
::
میخوام محکم نگه دارمت این بار .. تو که باعث دلتنگیم میشی
بلایی به سر خودم میارم .. که تو چشمای من تسلیم میشی
::
::
شبا مستم ز بوی تو.. خیالم بازه روی تو
خرامون از خیال خود… گذر کردم ز کوی تو
::
::
بازم بارون زده نم نم.. دارم عاشق می شم کم کم
بذار دستاتو تو دستام.. عزیز هر دم، عزیز هر دم
::
::
یه احساسی به تو دارم یه جوری از تو سرشارم
یه کم این حسّو باور کن که بی وقفه دوست دارم
::
::
یه احساسی به تو دارم شبیه عشق و دل بستن
تو هم مثل منی اما یه کم عاشق تری از من
::
::
گناه من تویی جادو.. نگاه من تویی هرسو
نرو از خواب من بانو.. تویی صیاد منم آهو
::
::
شب تنهایی زار و.. کسی هرگز نبود یار و
خراب یاد تو بودم.. تو بردی از نگات مار و
::
::
بازم بارون زده نم نم.. دارم عاشق می شم کم کم
بذار دستاتو تو دستام.. عزیز هر دم، عزیز هر دم
::
::
تا دستای تو راهی نیست دارم از گریه کم میشم
تو مرز بین من با تو دارم شکل خودم میشم
::
::
مث گلهای بی گلدون هنوزم مات بارونی
تو از دلتنگی دریا توی توفان چی می دونی؟
::
::
الان ای کاش نزدیک تو بودم .. تو این راه مه آلود شمالی
با این آهنگ دارم دیوونه میشم .. پر از بغضم فقط جای تو خالی
::
::
ما با هم تا حالا دریا نرفتیم .. از اون خونه، از این دنیای خودخواه
تو رو شاید یه روزی قرض کردم .. به اندازه ی یه سفر کوتاه
::
::
میخوام تو آینه ها بهتر از این شم .. نگاه من نوازشم بلد نیست
به خاطر تو التماس کردم .. با لبهایی که خواهشم بلد نیست
::
::
میخوام محکم نگه دارمت این بار .. تو که باعث دلتنگیم میشی
بلایی به سر خودم میارم… که تو چشمای من تسلیم میشی
::
::
تو مغـروری نمی ذاری بفهمم .. که احساست به من تغییر کرده
دلت از آخرین باری که دیدم .. توی آغوش سردم گیر کرده
::
::
چه خوبه پیرهن منو بپوشی .. بهم تکیه کنی تا خسته میشی
تا بارون بند می یاد بمونی پیشم .. تو اینجوری به من وابسته میشی
::
::
چه سخته مال هم باشیم و بیهم .. میبینم میری و میبینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من .. نه میشه زنده باشم نه بمیرم
::
::
خدا ما رو برای هم نمیخواست .. فقط میخواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمهی ما مال ما نیست .. فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
::
::
تموم لحظه های این تب تلخ .. خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمیخواست .. خودت دیدی دعامون بیاثر بود
::
::
نمیگم دلخور از تقدیرم اما .. تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید میرسیدیم .. داره رو دست ما میمیره این عشق
::
::
میخوام تو آینه ها بهتر از این شم .. نگاه من نوازشم بلد نیست
به خاطر تو التماس کردم .. با لبهایی که خواهشم بلد نیست
::
::
نمی دونم کجا بودم که رویاهامو گم کردم
که می سوزم که می میرم اگر که از تو برگردم
::
::
یه احساسی به تو دارم یه حس تازه و مبهم
یه جوری توی دنیامی که تنها با تو خوشحالم
::
::
یه احساسی به تو دارم شبیه شوق و بیخوابی
تو چشمات طرح خورشیده تو این شبهای مردابی